شهریور است
شهریور است...
آغاز فصل بادهای عصر...
که دل را...
با هر وزش می کند و می برد...
هر لحظه و با هر وزش...
دل منتظر است...
تا شاید خبری داشته باشد...
از آن دور بی خبر...
شهریور را...
با گذر همین بادها خواهم گذراند...
با همین بادهای عصر...
که میان دو فاصله را...
با گذشتن و گذشتن پر می کنند...
در این روزهای بی خبری...
همین انتظار...
برای رسیدن یک باد و یک خبر...
برای دل غنیمتی است...
شالیزار پر از خالی...
میزبان مترسکی است...
که باد از میان دستانش خواهد گذشت...
مترسک خوب می داند که...
آخرین ماه فصل گرم است...
و بعد از این...
پا خواهد گذاشت به...
فصل رنگ ها و باران...
که آغاز سرماست...
همان فصل آخر ...