زمستان جنگل
در انبوه درختان جنگل...
و بر شاخه های عریان...
هزاران خاطره آویزان است...
در زمستان جنگل...
با هر نفس...
می توان یک خاطره را بویید...
که دیگر بار...
در هیچ کجای دنیا اتفاق نخواهد افتاد...
آتش افروخته...
از چوب درختان جنگل...
هرگز نخواهد سوخت...
مگر قبل از آن که با خاطره ای...
در آمیزد و خشک شود...
آن وقت چنان خواهد سوخت...
که آه و دود آن...
تا آسمان بالا برود...
و هیچ درختی...
بار دیگر در جنگل...
سبز نخواهد شد مگر این که...
نفسی مملو از عشق...
در هوای سرشاخه هایش حس کند...
یک عاشقانه کافی است برای یک جنگل...
تا از خواب زمستانی بیدار شود...
و بار دیگر نفس بکشد...