پاییز، باران، پنجره
·
1400/07/10 20:03
· خواندن 2 دقیقه
پاییز، باران، پنجره...
از میان تردید ها باید گذشت...
رویاهایی که...
از پنجره گذشتند...
دیگر باز نخواهند گشت...
آن که این بار...
از لای پنجره ها آمده...
پاییز است...
پنجره ای باز...
رو به دریا مانده...
پشت پنجره جنگلی چشم انتظار...
هیچ حائلی نیست...
پنجره یک نگاه است...
باید از این روزنه کوچک گذشت...
و دوباره نگاه کرد...
بی هیچ واسطه ای...
پنجره...
قابی است با خطوط محدود...
که به نگاه آدم ها...
زاویه ای ثابت را می دهد...
از بند چهار چوب پنجره باید خلاص شد...
و رها شد و...
حول محور خود چرخید و چرخید...
و به چشم اعتماد کرد...