نقطه پایان
خسته چون کوه...
پس از سال ها صبر...
در بلندترین نقطه خودم...
ایستاده ام...
شاید این جا...
همان نقطه آخر باشد...
بی هیچ سرخطی...
و پایان تمام سه نقطه های ادامه دار...
گویی دیگر قرار نیست...
رویایی را از سر بگذرانم...
شاید هم به اندازه کافی...
در خودم مکث کرده ام...
و حالا...
وقت آن است که...
با واقعیت ها بسازم...
بی هیچ رویای اضافه ای...
نمی دانم پایان این...
خط های مقطع...
و فاصله ها کجاست...
اما از یک جایی به بعد...
مثل تمام جاده ها...
این کلمات به ته خواهند کشید...
و بعد از آن...
سفیدی یا سیاهی مطلق خواهد بود...