واژه های از جنس آسمان

سخت و مغرور

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/28 14:12 ·

به کلاغ های سیاه...

بگویید بروند و همه جا...

جار بزنند که زمستان...

به آخرین ایستگاهش نزدیک می شود...

بگویید که آماده باشند تا...

با اولین شکوفه ها...

برگردند به خانه...

که زمستان دیگر نای برای ماندن ندارد...

 

بگذار بعد از این...

فقط گذر زمان باشد و گذر زمان...

از فصل ها که هیچ...

از گذشت سال ها هم...

دیگر کاری بر نخواهد آمد...

هیچ نشانه ای دیگر نمانده...

تمام راه ها یا بسته شده اند...

و یا که به سمت ناکجا پیچیدند...

 

بعد از این...

مثل درختی خواهم بود...

که به یکباره برگ هایش...

خشک شد و فرو ریخت...

در پی آن سرشاخه ها و شاخه ها...

از او یک تنه خشک و بی رو مانده...

که حتی به چشم های هیزم شکن...

بیش از حد سخت و مغرور است...

خاک من

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/10 18:47 ·

بعد از من...

درختی سبز خواهد شد...

در کنار جاده ای رو به فردا...

تا در انتظار قد علم کند...

و سال ها منتظر و چشم به راه خواهد ماند...

که خاک من...

از جنس انتظار است...

 

شاید هم بعد از من...

کوهی از دل خاک بیرون آمد...

کوهی از صبر و انتظار...

اینقدر که صبر کردم و ماندم...

سخت شدم چون کوه...

من همین حالا در خودم...

کوهی را حس می کنم که...

پشت آن گیر افتاده ام...

 

من تمام این راه را...

تا تو دویدم...

هر چند همیشه دیر رسیدم...

اما بارها تا تو آمدم...

تا همانجا که تو بودی...

اما شاید همیشه دیر رسیدم...

چون تو کم صبر بودی...

و من هرگز نفهمیدم که...

چرا آدمی باید همیشه در حال رفتن باشد...

برگردیم به پنجره

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/02/04 19:27 ·

باد پشت پنجره می جنبد...
انگار دنبال کسی است...
تا پیامش را برساند...
پشت به پنجره می ایستم...
چون دیگر کسی برایم نمانده...
تا بخواهم منتظر باشم...
من و این کلمات...
از حالا فقط...
برای هم خواهیم بود...
من از او می گویم او از من می نویسد...

آینده در دست تعمیر است...
این را می توان...
در چشم هر آدمی خواند...
اما تو باور نکن...
آینده ای که بخواهد تعمیر شود...
خیلی دوام نخواهد آورد...
حتی ممکن است...
تا رسیدن به زمان حال...
باز جایی خراب شود...
و اصلا به ما نرسد...

برگردیم به پنجره...
به آسمان...
به تکه ای ابر...
که خیال را با خود...
می برد تا دور دورها...
فقط مزرعه می ماند...
و درختی که...
چند وقت پیش خواب آره را دیده بود...
خوابش تعبیر شده بود...
و حالا دیگر خواب نمی بیند...