واژه های از جنس آسمان

در غالب کلمات

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/25 21:16 ·

هر کجای این جهان که باشم...

یک تکه از این آسمان...

برایم کافی است...

تا در غالب کلمات ببارم...

فرقی نمی کند آسمان...

ابری باشد یا صاف...

کلمات برای باریدن...

چیزی نمی خواهند جز تنهایی...

*

با کلمات...

برای مدت کوتاهی...

به زمین خواهم آمد...

و بار دیگر کم کم...

با رویاهایم اوج خواهم گرفت...

تا آن قسمت از آسمان...

که دلتنگ مانده...

و بار دیگر با کلمات خواهم بارید...

*

تمام من...

در این چرخه...

در حال آمد و شد است...

شاید روزی...

به سمتی رفتم و تا همیشه...

همانجا ماندگار شدم...

یا زمین یا آسمان...

تا در تقدیرم کلمات چه گفته باشند...

افتتاح پنجره

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/19 21:37 ·

چیزی دیگر نمانده...

تا افتتاح پنجره...

در آغاز فصلی سبز...

رو به مزرعه ای که فردایش...

هنوز رسماً شروع نشده...

و من چشم انتظارم...

برای هوایی که...

مرا با خود از لای پنجره ببرد...

*

آسمان فردا را...

چه کسی با خود برده...

که من سقف آرزوهایم را...

در آن نمی بینم...

سقف شیشه ای آبی...

مملو از رویاهای رنگارنگ...

که خاکستری شده...

و تمام رویاها را خاموش کرده...

*

ای آبی بیکران...

شاید فردا دیر باشد...

من احساس می کنم که...

سال ها سنگینی می کنند بر بالم...

پرواز فصل دارد...

اگر فصلش بگذرد و دیر شود...

دیگر بار سفر نمی توان بست...

و فقط باید قصه هایش را مرور کرد...

ابر ، باران ، آفتاب...

چه فرقی می کند وقتی...

قرار است بنشینی در کنج اتاق...

و به رفتن فکر کنی...

کوچ برای پرندگان است...

آدم ها پا دارند...

بر رفتن و رفتن...

برگشتن فقط یک واژه خنثی است...

 

زمین گرد است...

و همینطور تمام سیارات...

فقط بر حول محوری می چرخند...

این یعنی برگشتی در کار نیست...

روزها و سال ها هم همینطور...

همه فقط در حال گذشتن هستند...

هرگز دیده ای قطره ی باران...

به آسمان برگرد...

 

ما در چرخه بطالت...

گیر افتاده ایم...

و به ناکجای که...

در درونمان هست می اندیشیم...

چنان در خود فرو رفته ایم که...

در هیچ آئینه ای...

نقشی از خود واقعی ما نیست...

انگار هیچ وقت نبوده ایم...

به آسمان برگرد

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/12/18 22:18 ·

در آسمان فرو خواهد رفت...

هر رویایی که...

خواب پرواز را ببیند...

هوای ابری...

هیچ چیز را پس نخواهد داد...

و هر چیزی را که...

هوای آسمان به سرش بزند...

در خود حل خواهد کرد...

 

از کدام فصل...

و از آواز کدام پرنده...

قصه ای تازه بسازم...

برای خواب کردن خود...

سال ها که می گذرند...

قصه ها غیر قابل باور تر می شوند...

دیگر شنیدن و مرور کردنشان...

هیجانی نخواهد داشت...

 

به آسمان برگرد...

حتی اگر قرار باشد...

دیگر هرگز به خود برنگردی...

بگذار یک بار هم که شده...

تصمیمی که گرفته ای...

تو را تا انتهای قصه ها ببرد...

بی آن که تو در آن...

دخل و تصرفی کرده باشی...

یک آسمان کلمه

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/13 22:14 ·

گوری کنده ام در خودم...

برای کلماتی که...

هنوز زنده اند و نفس می کشند...

تا زنده به گور کنم...

هر امیدی را که سرآغاز...

یک رویای تازه است...

باید پایان داد به هجوم کلمات...

وقتی قرار است تنها بود...

 

یک آسمان کلمه...

در میان تاریکی هر شب نهفته...

اگر قرار باشد کسی...

با حرف های من آشنا شود...

باید پیش از آن...

آن حرف ها را بارها...

در خود زمزمه کند...

وگرنه مرا نخواهد فهمید...

 

چند نفر از ما آدم ها...

تا به حال در این دنیا...

مقابل آئینه ها ایستاده ایم...

تا به حرف های چشم خود...

گوش فرا دهیم...

اصلا چند نفر از ما...

جرات چشم در چشم شدن را...

با خود داشته ایم...