واژه های از جنس آسمان

یک آسمان کلمه

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/13 22:14 ·

گوری کنده ام در خودم...

برای کلماتی که...

هنوز زنده اند و نفس می کشند...

تا زنده به گور کنم...

هر امیدی را که سرآغاز...

یک رویای تازه است...

باید پایان داد به هجوم کلمات...

وقتی قرار است تنها بود...

 

یک آسمان کلمه...

در میان تاریکی هر شب نهفته...

اگر قرار باشد کسی...

با حرف های من آشنا شود...

باید پیش از آن...

آن حرف ها را بارها...

در خود زمزمه کند...

وگرنه مرا نخواهد فهمید...

 

چند نفر از ما آدم ها...

تا به حال در این دنیا...

مقابل آئینه ها ایستاده ایم...

تا به حرف های چشم خود...

گوش فرا دهیم...

اصلا چند نفر از ما...

جرات چشم در چشم شدن را...

با خود داشته ایم...

صداها

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/24 19:21 ·

روزی تو را...

به یاد خواهم آورد...

آن زمان که سال ها...

از این روزها گذشته...

و با حسرت نامت را...

در مسیر باد زمزمه خواهم کرد...

بی شک تو هم آن زمان...

صدایم را خواهی شنید...

و مرا به یاد خواهی آورد...

 

آسمان و کهکشان ها...

پر است از...

صداهای که...

نام آدم ها را می خواند...

صداهای که بی جواب مانده اند...

صدا های که هنوز...

منتظرند تا گوشی آنها را بشنود...

و صدایی...

در جواب بگوید جانم...

 

صداها شاید آنقدر ها هم...

ماندگار نباشند...

اما بی شک...

بی جواب نخواهند ماند...

خلاصه بعد از سال ها هم که شده...

کسی به این صداهای سرگردان...

جواب خواهد داد...

کاش آن که جواب می دهد...

همان باشد که صاحب صدا او را می خواند...

نیستی و

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/21 19:26 ·

از کدام مسیر نامرئی گذشتی...

که هیچ اثری از تو نیست...

تمام راه های که رفتی را بلدم...

اما این روزها...

تو در هیچ مسیری نیستی...

از بس که نیستی...

 دیگر حتی باد ها هم...

تو را به خاطرم نمی آورند...

 

من اینجا خواهم ماند...

در همین نقطه که برای آخرین بار...

با تو خداحافظی کردم...

نمی خواهم اگر آمدی...

این بار من نباشم...

اینقدر از هم دور شده این که...

به اندازه سال ها از هم بی خبریم...

 

از هر چه فاصله بیزارم...

تمام خط های فاصله را...

با از تو گفتن پر کرده ام‌...

اما هنوز فاصله ها کم نشده...

اصلا مگر می شود...

جای خالی تو را...

با کلمات پر کرد...

 

نیستی و...

آسمان نام تو را...

با ترانه باران زمزمه می کند...

و من...

فقط گوش سپرده ام...

به این ترانه...

که هوش از سر می برد...