واژه های از جنس آسمان

به بارانی آهسته

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/12/22 22:50 ·

به شب می مانی...

در شهری تاریخی...

با بافتی بر جای مانده از گذشته...

به بارانی آهسته...

که رش رش می بارد و هست...

و آدم دلش می خواهد...

فقط در این هوا نفس بکشد.‌.

اما امکانش نیست...

 

قدیمی تر از آنی...

که نشان می دهی...

مانند سواری که از جانب شمال...

به سوی جنوب می رود...

اما سال هاست بی حرکت مانده...

اگرچه دیگر نیستی...

اما هنوز هم می توان تو را حس کرد...

که در من هنوز هم حرف از توست...

 

می دانی چرا از تو می نویسم...

شاید برای این می نویسم که...

تو را کم کم فراموش کنم...

اما هر بار بیشتر در تو فرو می روم...

انگار تو بخشی از من شده ای...

که نمی توانم تو را از یاد ببرم...

شاید تو برای همیشه...

نشانه ای ماندگار در من شده ای...

صداها

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/24 19:21 ·

روزی تو را...

به یاد خواهم آورد...

آن زمان که سال ها...

از این روزها گذشته...

و با حسرت نامت را...

در مسیر باد زمزمه خواهم کرد...

بی شک تو هم آن زمان...

صدایم را خواهی شنید...

و مرا به یاد خواهی آورد...

 

آسمان و کهکشان ها...

پر است از...

صداهای که...

نام آدم ها را می خواند...

صداهای که بی جواب مانده اند...

صدا های که هنوز...

منتظرند تا گوشی آنها را بشنود...

و صدایی...

در جواب بگوید جانم...

 

صداها شاید آنقدر ها هم...

ماندگار نباشند...

اما بی شک...

بی جواب نخواهند ماند...

خلاصه بعد از سال ها هم که شده...

کسی به این صداهای سرگردان...

جواب خواهد داد...

کاش آن که جواب می دهد...

همان باشد که صاحب صدا او را می خواند...