واژه های از جنس آسمان

مثل ادامه پاییز

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/17 21:48 ·

به جاده ها پناه بردم...

در سراشیبی شب ها و روز ها...

در خلوت جاده ها...

و در ازدحام آدم ها...

کسی را جز تو ندیدم...

انگار از تمام جاده ها...

حداقل یک بار گذشته بودی...

 

جای پایت را...

کاش از قلب من پاک می کردی...

تا یک بار برای همیشه...

خواب فراموشی ات را ببینم...

و بعد از آن...

دیگر چیزی را به یاد نیاورم...

مثل ادامه پاییز...

که انگار به خواب ابدیت می رود...

 

باران بود و جاده...

تو بودی و جاده...

خاطرات را نمی توان...

در هیچ کجای جاده رها کرد...

یا حتی در باران شست...

انگار در قلب من...

نفس های تو...

قرن هاست که حک شده...

پاییز، باران، پنجره

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/10 20:03 ·

پاییز، باران، پنجره...

از میان تردید ها باید گذشت...

رویاهایی که...

از پنجره گذشتند...

دیگر باز نخواهند گشت...

آن که این بار...

از لای پنجره ها آمده...

پاییز است...

 

پنجره ای باز...

رو به دریا مانده...

پشت پنجره جنگلی چشم انتظار...

هیچ حائلی نیست...

پنجره یک نگاه است...

باید از این روزنه کوچک گذشت...

و دوباره نگاه کرد...

بی هیچ واسطه ای...

 

پنجره...

قابی است با خطوط محدود...

که به نگاه آدم ها...

زاویه ای ثابت را می دهد...

از بند چهار چوب پنجره باید خلاص شد...

و رها شد و...

حول محور خود چرخید و چرخید...

و به چشم اعتماد کرد...

فصل کلاغ ها

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/07 19:56 ·

پاییز، فصل کلاغ هاست...

و تنهایی مترسک...

هیچ پرنده ای...

بیشتر از کلاغ ها...

در فصل پاییز آواز نخوانده...

و هیچ کسی...

بیشتر از مترسک...

تنهایی را در پاییز حس نکرده...

 

درختان بی برگ...

دلخوش به کلاغ ها هستند...

تا حجم خالی میان شاخ و برگ ها را...

با نشستن کلاغ ها پر کنند...

و به دروغ...

در آیینه خود را...

با حجمی موقت از سیاهی...

آرایش کنند...

 

مترسک را...

بعد هر دیدار با کلاغ ها...

نمی توان دلخوش دید...

شاید چون کلاغ ها خوش خبر نیستند...

اما کلاغ ها...

بیشتر از هر کسی...

در فصل پاییز به مترسک سر می زنند...

حتما مترسک هم...

زود به زود دلتنگ کلاغ ها می شود...

پاییز، پاییز

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/07/02 19:30 ·

پاییز، پاییز...

با رنگ جدید درختان...

در امتداد باد...

با رقص برگ ها...

آمد و ساکن شد بر روی زمین...

نه به یک باره...

و نه به تدریج...

انگار پاییز همیشه اینجا بود...

 

این فصل شبیه عمر آدم هاست...

در اوج جوانی زیبا می شود...

و در فاصله ای اندک پیر...

انگار پاییز قلب فصل هاست...

که رنگ می گیرد و...

رنگ می بازد در هجوم خاطرات...

بی شک پاییز احساس زیبای دارد...

 

آغاز فصل کوچ است...

آغاز دوست داشتن...

من چه خوشبختم که...

تو را دارم...

پاییز هم رنگ سرماست...

و آدمی که تنهاست رنگ خواهد باخت...

من اما دلگرم به تو هستم...