واژه های از جنس آسمان

گل برگ های اقاقیا

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/02/07 21:28 ·

در چشم آدم ها...

یک شب این ستاره ها...

بلاخره فرو خواهند ریخت...

از آسمان به سوی زمین...

مثل گل برگ های اقاقیا...

از سرو خشک شده...

و آخرین زیبایی خود را...

نصیب زمین خواهند کرد...

 

باور کن فقط چند روز...

که بگذرد از آن حادثه سقوط...

روزها که روی هم تلنبار شوند...

دیگر کسی از آن اقاقی های که...

آخرین جیغ بنفش سرو بودند...

یاد نخواهد کرد...

آدم ها عادت کرده اند...

فقط به چشم های خود اعتماد کنند...

 

ستاره ها اما...

یک تفاوت بزرگ دارند با اقاقی ها...

که بعد از هر بار باریدن...

و هر شب می توانند تکرار شوند...

شاید فقط در چشم آدم ها...

من خودم شاهدم...

و این تکرار را...

با چشم های خودم دیدم...

مقارنه

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/08/17 22:39 ·

در نقشه آسمان شب...

آن که همیشگی است...

ماه است و باقی...

مدت کمی را خواهند درخشید...

هیچ مقارنه ای به طول نخواهد کشید...

آن هم نه از طرف ماه...

که همه می آیند تا...

به خود بها دهند...

 

شب و آسمان...

فقط یک ساکن دارند...

از میلیون ها سال پیش...

تا ابد هم بگذرد...

این ماه خواهد بود که...

بیشتر از همه ساکنان شب...

خواهد درخشید...

 

تو بگو آسمان سب...

پر از ستاره است...

من میگم تا به حال...

به نظاره ماه نشسته ای...

در چشمانش خیره شده ای...

رویاهایت را تا ماه پرواز کرده ای...

برای لبخندش شعری سروده ای...

بار امانت

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/23 18:54 ·

ستاره باران است...

آسمان را...

هرگز اینطور...

اشک بار ندیده بودم...

اشک های برقدار...

که در حال سقوط هم...

انگارجان دارند... 

و چیزی...

هنوز در آن ها می درخشد...

 

می دانی...

حتما این ها عاشق اند...

که در لحظه های آخر...

هنوز نور امیدی در آنها می درخشد...

انگار در مراسم تشییع خود...

خودشان...

برای خودشان اشک می ریزند...

 

درد زیستن...

برای آدمی سنگین بود...

چرا باید...

بار امانت را به دوش می کشید...

مگر از کوه هم سنگ تر بود...

که زیر این بار...

نشکند و خرد نشود...

مگر آدمی را...

نشکن ساخته بود خدا...

ستاره

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/18 18:57 ·

ستاره ام مرده...

همان که با تمام آرزوهایم...

شبی تاریک سقوط کرد...

در خطی پر نور...

و تمام رویاهایم را...

با خود برد به دل آسمان...

و از آنجا برای همیشه ناپدید شد...

 

شاید ما دیر به دنیا آمدیم...

و وقتی آمدیم که...

میلیون ها سال...

از مرگ ستاره مان گذشته...

پس چرا هنوز ما...

به دنیا می آیم و می رویم...

بی آن که ستاره ای زنده داشته باشیم...

 

نمی دانم چند سال...

در انتظار مانده...

آن ستاره ای که به نام من بود...

و تمام این سال ها...

چطور روشن و پر نور مانده...

اما می دانم که انتظار...

سخت ترین کار دنیاست...

آن هم وقتی بدانی که...

هرگز او را نخواهی دید...

هیچ چیز

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/20 19:21 ·

دنیای زیبای نیست...

هر چند همه چیز هست...

جز آن که باید باشد...

چطور می شود تنهایی...

به تماشای آسمان نشست...

و به ستاره ها نگاه کرد...

اما در میان میلیون ها ستاره...

یک جفت چشم برای نگاه نداشت...

 

پرواز در آسمان ابری...

اصلا زیبا نیست...

وقتی نگاه پرنده خاکستری شود...

از تمام آسمان...

چه چیز را خواهد دید جز ابر...

مگر رویاها در همین آسمان نیست...

پس چرا از آن همه رنگ...

سهم ما از هم خاکستری است...

 

بعد تو...

پرواز را فراموش کرده ام...

حتی در حیاط خلوت آسمان کسی هم...

نگاه نکردم تا مبادا...

قلب تو را نشکسته باشم...

اما تا بخواهی...

در و دیوار این دل...

در من فرو ریخت...

 

تمام اتاق...

بی رنگ شده...

از کل اینجا فقط...

یک سطح مسطح باقی مانده...

و سقفی که شب را تداعی می کند...

دیگر تا چشم کار می کند...

هیچ چیز به چشم نمی آید...

حتی دیوارها...

انگار هیچوقت هیچ چیز اینجا نبوده...