بار امانت
ستاره باران است...
آسمان را...
هرگز اینطور...
اشک بار ندیده بودم...
اشک های برقدار...
که در حال سقوط هم...
انگارجان دارند...
و چیزی...
هنوز در آن ها می درخشد...
می دانی...
حتما این ها عاشق اند...
که در لحظه های آخر...
هنوز نور امیدی در آنها می درخشد...
انگار در مراسم تشییع خود...
خودشان...
برای خودشان اشک می ریزند...
درد زیستن...
برای آدمی سنگین بود...
چرا باید...
بار امانت را به دوش می کشید...
مگر از کوه هم سنگ تر بود...
که زیر این بار...
نشکند و خرد نشود...
مگر آدمی را...
نشکن ساخته بود خدا...