واژه های از جنس آسمان

گل برگ های اقاقیا

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/02/07 21:28 ·

در چشم آدم ها...

یک شب این ستاره ها...

بلاخره فرو خواهند ریخت...

از آسمان به سوی زمین...

مثل گل برگ های اقاقیا...

از سرو خشک شده...

و آخرین زیبایی خود را...

نصیب زمین خواهند کرد...

 

باور کن فقط چند روز...

که بگذرد از آن حادثه سقوط...

روزها که روی هم تلنبار شوند...

دیگر کسی از آن اقاقی های که...

آخرین جیغ بنفش سرو بودند...

یاد نخواهد کرد...

آدم ها عادت کرده اند...

فقط به چشم های خود اعتماد کنند...

 

ستاره ها اما...

یک تفاوت بزرگ دارند با اقاقی ها...

که بعد از هر بار باریدن...

و هر شب می توانند تکرار شوند...

شاید فقط در چشم آدم ها...

من خودم شاهدم...

و این تکرار را...

با چشم های خودم دیدم...

مرگ تدریجی

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/01/24 21:29 ·

مثل اقاقیا...

پیچیده به درختی خشک...

شکوفه داده...

تا مرگ درخت را...

کسی نبیند...

درست مثل رویاهایم...

که هنوز در این تن سرد...

می رویند و می لولند...

 

مرگ مرا کسی نخواهد دید...

به تدریج و کم کم...

روزی خواهی رسید که...

سال ها خواهد گذشت...

اما دیگر از آن من خبری نخواهد بود...

انگار که هیچ وقت نبوده ام...

درست مثل زمستان...

که آهسته خواهد مرد...

 

آدم های زیادی...

ایستاده خواهند مرد...

قبل از آن که واقعا بمیرند...

و کسی نخواهد فهمید که...

این آدمی که اکنون در برابرش قرار دارد...

چه وقت و کجا مرده است...

جز خودش...

که شاهد این مرگ تدریجی بوده...