واژه های از جنس آسمان

اعتراف دنباله دار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/08/26 22:29 ·

رو به رویم نشسته...

بر صندلی خالی...

و نگاهش را بر من دوخته...

تا از دهنم کلمات را بگیرد...

و در کنار هم بچینید...

آنگاه لبخند بر لب بار دیگر نگاهم کند...

انگار عادت کرده...

که هر روز این ساعت ها...

به دیدارم بیاید...

 

گاهی دیر می کند...

و تا نیاید کلمات جان نمی گیرند...

انگار زمان دارد...

و هر وقت که بیاید با خودش...

چند بند کلمه می آورد...

تا مرا به حرف بکشد...

و چیز های را که هرگز نتوانستم بگویم را.‌..

از من اعتراف می کشد...

و در غالبی یک شکل ثبت می کند...

 

باور کن همه این ها...

یک اعتراف دنباله دار است...

که فقط برای یک بار...

دیدن چشم هایش...

از زبانم جاری میشود...

نمی دانم اگر هنوز بود...

می توانستم باز در چشم هایش...

خیره شوم یا نه...

اما مطمئنم زبانم دیگر بند نمی آمد...

مسافری از عالم واقعی

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/08/13 22:08 ·

در مسیر تاریکی...

دستی آمد به سویم...

نه خواب بود نه بیداری...

دنیای بود از عالم واقعی آدم ها...

من اما دستم را...

نتوانستم بلند کنم به سمتش...

من به دست هایم...

کسی دیگر را بدهکار بودم...

 

از چشم هایش ترسیدم...

و چشم هایم را دزدیدم...

تا بار دیگر...

در اعماق چشم هایش...

اگر جا نماندم...

خودم را هم جا نگذارم...

آخر من معنی جا ماندن را...

یک بار برای همیشه درک کرده بودم...

 

دیگر نمی توانم...

دلم را جایی جا بگذارم...

من برای ادامه زندگی...

به همین دل وصله پینه شده...

احتیاج دارم...

آدمی که دل نداشته باشد...

نمی تواند از چشم های کسی بنویسد...

دچار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/03/12 19:24 ·

خواب ها و باز خواب ها...

درگیرم، چون پرنده ای به قفس...

من در چهارچوب خودم...

درگیر کابوس و رویاها هستم...

از هر طرف که می روم...

فقط یک نشانه است...

یک نشانه از او...

که دیگر نیست...

 

اگر در عالم بیداری...

از او می گریزم...

در عالم خواب...

تمام نقش ها را دارد هنوز...

یک بار در کنار من...

رویایی است شیرین...

بار دیگر کابوسی برای گرفتن جانم...

 

من هرگز از او...

نخواهم گریخت...

من سرنخی هستم در دستان او...

که هر کجا بروم پیدایم خواهد کرد...

چه در عالم بیداری...

و چه در عام خواب...

 

راه گریز از او بسته است...

درست مثل راه رسیدن...

من دچارم...

و می دانم که تا همیشه...

دچار خواهم ماند...

از همان وقت که...

دچار چشم‌هایش شدم...