دچار
·
1400/03/12 19:24
· خواندن 2 دقیقه
خواب ها و باز خواب ها...
درگیرم، چون پرنده ای به قفس...
من در چهارچوب خودم...
درگیر کابوس و رویاها هستم...
از هر طرف که می روم...
فقط یک نشانه است...
یک نشانه از او...
که دیگر نیست...
اگر در عالم بیداری...
از او می گریزم...
در عالم خواب...
تمام نقش ها را دارد هنوز...
یک بار در کنار من...
رویایی است شیرین...
بار دیگر کابوسی برای گرفتن جانم...
من هرگز از او...
نخواهم گریخت...
من سرنخی هستم در دستان او...
که هر کجا بروم پیدایم خواهد کرد...
چه در عالم بیداری...
و چه در عام خواب...
راه گریز از او بسته است...
درست مثل راه رسیدن...
من دچارم...
و می دانم که تا همیشه...
دچار خواهم ماند...
از همان وقت که...
دچار چشمهایش شدم...