ما غریبه ها
در هر شعر...
گریستم من پنهانی...
گاهی درد کشیدم...
گاهی غمگین ماندم...
یا که تا ناکجا رفتم و برگشتم...
گاهی همانجا ماندم و ماندم...
چشم هایم هنوز...
جایی در آن روز جا مانده...
هیچ رویایی را نساختم مگر آن که...
او در آن باشد...
شعرهایم را که...
دیگر احتیاجی به گفتن نیست...
هر که خواند، گفت...
کسی که در شعرهایت گم شده کیست...
نامت را به یاد می آوردم...
اما تکذیب کردم...
می شناختمت روزی...
شاید هم فکر می کردم که می شناسم...
ما غریبه ها...
گاهی توهم آشنا بودن داریم...
روزی را به یاد می آورم که...
نزدیک نزدیک بودیم اما دور...
انگار قرار نبود فردایی باشد...
برای آن آخرین دیدار...