کاش ببارد
بلاخره از راه رسیدند...
این خاکستری ترین رویاهای بهار...
اما منتظر چه کسی هستند...
زمین تنها تر از آن است که...
کسی بخواهد بار احساسش را...
در قدم هایش خلاصه کند...
و به دیدار باران نیامده برود...
کاش ببارد و ببارد...
کاش انسان ها چتر نداشتند...
تا با هر باران...
دوباره شسته می شدند...
تا همه چیز از اول شروع شود...
مثل روزی که متولد شدند...
کاش با هر باران...
مثل فصل بهار...
روح تازه ای دمیده می شد در انسان ها...
در جستجوی یک رویا...
می شکافد بال های خیال...
سقف خاکستری آسمان را...
و در بینهایت مسیر نروییده...
فکر فرو می ماند از رفتن...
که آدم تنها...
در قدم های سنگین خود...
تا همیشه ماندگار خواهد بود...