واژه های از جنس آسمان

دچار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/03/12 19:24 ·

خواب ها و باز خواب ها...

درگیرم، چون پرنده ای به قفس...

من در چهارچوب خودم...

درگیر کابوس و رویاها هستم...

از هر طرف که می روم...

فقط یک نشانه است...

یک نشانه از او...

که دیگر نیست...

 

اگر در عالم بیداری...

از او می گریزم...

در عالم خواب...

تمام نقش ها را دارد هنوز...

یک بار در کنار من...

رویایی است شیرین...

بار دیگر کابوسی برای گرفتن جانم...

 

من هرگز از او...

نخواهم گریخت...

من سرنخی هستم در دستان او...

که هر کجا بروم پیدایم خواهد کرد...

چه در عالم بیداری...

و چه در عام خواب...

 

راه گریز از او بسته است...

درست مثل راه رسیدن...

من دچارم...

و می دانم که تا همیشه...

دچار خواهم ماند...

از همان وقت که...

دچار چشم‌هایش شدم...

خواب

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/01/27 19:21 ·

در میان خواب هایم...
گم می شوم هر شب...
کسی با من کاری ندارد...
اما من در میان ماجرا...
همچنان هستم...
فرقی نمی کند خواب باشد...
یا که کابوس...
حتی گاهی در دنیای ماورا...
رویایی می سازم سخت پریشان...
که نفس را بند می آورد...

می دانم در پر خطر ترین اتفاق ها هم...
یکی هست که حواسش به من هست...
اما دلم می خواست...
بزنم به دل خواب...
و خودم را از این همه ماجرا...
بکشم به کناری...
و بگویم حداقل تا اینجا که آمدی...
برو آنجا که باید بروی...
آنجا که دل می گوید..
نه میان تشویش های پریشان ذهن...

می ترسم روزی...
در یکی از این خواب ها...
برای همیشه بمانم...
و دیگر برنگردم...
آن وقت تا همیشه درگیر کابوسی شوم...
که مرا از مسیر اصلی جاودانگی دور سازد...
من دلم می خواهد با آوازی بلند...
در پی او بدوم...
همان کاری که...
در کابوس ها نمی شود انجام داد...