یک حس کوچک
از یادت...
هزاران رویا جوانه می زند...
تو تازه هستی هنوز...
و تازه خواهی ماند...
مانند مزرعه ای که...
هر سال تکرار می شود...
بی آن که خسته شود از تکرار...
گویی هر بار، بار اولش است...
شاید در مسیر بودن...
بهتر از انتها و رسیدن است...
در واقع تمام زندگی...
همین در مسیر بودن است...
آن که رسید...
پایان را دید و تمام...
هرگز کسی که رسید بر نخواهد گشت...
که جاده زندگی یک طرفه است...
و من همین رفتن را دوست دارم...
گویی زندگی هنوز جاری است...
با یک حس کوچک...
که در جای جای مسیر مرا به خود می آورد...
و او که از من فاصله دارد...
مرا به خود می خواند...
برای رفتن و رسیدن...
رسیدن در همان جاده بی انتها...