نور
به پنجره بسپار...
نور را در چشمان من نتابد...
من از فضای بیرون بریدم که...
در این چهار دیواری چیزی نبینم...
نمیخواهم رویاهایم را...
با نور نیست و نابود کنم...
من فقط زنده به رویا هستم...
تنها نوری که...
رویاهایم را جان می دهد...
برایم جذاب است...
همان نور خفیفی که...
رویاهایم را پوشش می دهد...
در فضای تاریک وجود من...
باقی نور ها...
فقط قاتل تنها دلخوشی های آدمی است...
بله نور واقعیت است...
اما در جهانی که...
واقعیت وجود ندارد...
نمی توان دلخوش به دیدن واقعیت بود...
باید چشم ها را بست...
و در تاریکی وجود...
به دنبال رویایی گشت...
تا بتوان فردا را دید...
وگرنه واقعیت سال هاست که...
در وجود آدم ها مرده