حس های آشنا
شاید روزی...
فراموش کنم آن قطره باران را...
که در چشم من چکید...
و با قطره اشکی...
سرازیر شد و رفت...
اما در خاطر آن قطره...
راز من خواهد ماند...
و در گستره زمین خواهد چرخید...
*
اگر روزی در دستانت...
قطره ای باران را...
با حسی آشنا لمس کردی...
مطمئن باش...
که تو در خاطر آن قطره...
یک بار دیگر...
در جایی مرور شده ای...
و کسی در سکوتش حتما تو را فریاد زده...
*
آری زمین پر است از...
این حس های آشناست...
کافی است...
در روز های بارانی...
بی چتر به خیابان بروی...
یا در مسیر باد...
با دستانی باز پرواز کنی...
تا آسمان به تو بگویید...
که چه کسی عاشق توست...