واژه های از جنس آسمان

در امتداد آفتاب

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/08/01 21:25 ·

ما آدم ها...

پشت کرده ایم به طلوع و غروب آفتاب...

و دزدکی در آیینه...

هر بار محو زیبایی اش شده ایم...

جاده اما در امتداد آفتاب بود...

و ما انتخاب کرده بودیم که...

چه وقت از آن بگذریم...

کاملا ارادی و خودخواهانه...

 

چشم هایم را نبسته ام...

هنوز و هر لحظه...

از هر چشم اندازی...

قاب زیبایی می سازم برای دیدن...

و گاهی...

از این قاب های ماندگار...

شعری می سازم...

تا به نامش در حافظه دنیا بماند...

 

هر بار که...

به دیدار پاییز می روم...

زیبا تر از قبل می شود...

هر چند سردتر...

و من می فهمم که...

باید همچنان با روزگار...

چشم در چشم شد و خاطره ساخت...

حتی اگر همه این ها خواب باشد...

غروب و طلوع عشق

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/05/27 20:34 ·

باز شب است و...

شور صبحی که نباید می آمد...

باز دلشوره کوهی است که...

به تاخت می باید می آمد و نیامد...

 

اینجا قرار نیست...

بارانی بگیرد...

تا وقتی چشم ها...

می توانند همرنگ باران شوند...

 

آدم ها چه زود...

در مقابل دنیا رنگ می بازند...

گاهی صاحب خانه ها...

سلاله مهمان از یادشان می رود...

 

فردا اگر...

خورشیدی غروب کرد...

تا پایان عمر در دل دوستدارانش ...

عشق کران تا کران طلوع کرد...