واژه های از جنس آسمان

نامه ات

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/12/10 22:19 ·

کاش از خواب هایم هم...

می رفتی...

همان گونه که شبی...

مرا تنها گذاشتی و رفتی...

من فرق خواب و کابوس را...

از وقتی که رفته ای...

دیگر نمی دانم...

با هر خواب دچار کابوس تنهایی ام...

 

وقتی خودت نیستی...

نامه نوشتنت برایم...

آن هم در خواب چیست...

نامه ات را خواندم...

اما کلمات سخت و سنگین بودند...

و من تند تند خواندمش...

هنوز چند سطر از آن را نخوانده بودم که...

ناگهان از خواب پریدم...

 

و هنوز بعد از آن خواب...

منتظرم تا...

خبری از تو برسد...

نمی دانم شاید هم...

فقط یک خواب معمولی بود...

بی ادامه و بی تعبیر...

کاش حداقل کلمات نامه یادم می ماند...

تا دوباره با خودم مرور می کردم...

نامه

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/03/23 19:05 ·

خواب یا کابوس...

نگاه و نگاه و نگاه...

من چگونه این نامه آخر را...

با چشم های پر اندوه بخوانم...

مگر چه نوشته ای در آن...

جز حرف های تکراری که...

من از آن ها سر در نمی آورم...

و هرگز هم نمی خواهم سر در بیاورم...

 

من فقط حرف چشمهانت را می فهمیدم...

نامه ای را که نوشتی...

نتوانستم تا آخر بخوانم...

اصلا هم متوجه نشدم چه نوشتی...

این بار اگر خواستی حرفی بزنی...

نه نامه بنویس...

نه آن را به کسی بده تا به من بدهد...

خودت بیا و با چشمانت...

همه حرف هایت را بزن...

 

اما غم رفتنت به کنار...

غم دیدن نامه ات هم همینطور...

چه حس زیبایی است دیدنت...

حتی در خواب...

نمی دانم ناراحت باشم...

و دنبال تعبیر خوابم...

اصلا نمی دانم خواب دم صبح تعبیر دارد یا نه...

یا که خوشحال باشم از...

دیدن نصف و نیمه ات آن هم از دور دور ها...

 

اصلا همه این ها به کنار...

من نه آمدنت به خوابم را می فهمم...

نه نامه ای که حس خوبی نداشت...

چه می خواهی بگویی...

که حتی در خواب هم...

از چشم به چشم شدن با من می ترسی...

من هیچ وقت تو را نفهمیدم...

به گمانم تو خودت هم...

نمی دانی چه می خواهی...

حتی همین بار آخر...