واژه های از جنس آسمان

به وسعت کلمات

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1401/04/19 22:58 ·

بعد از این همه...

هنوز حس زیبایی دارم به تو...

توأمان با دلتنگی شیرین...

و اندوهی که کم نشده...

اما اندک اندک مرا...

در خود خواهد بلعید...

من این همه را به نام تو...

هر بار نفس می کشم...

 

به تو فکر می کنم...

هنوز و همیشه...

که بی تو چیزی سخت...

گلویم را خواهد فشرد...

نه به قصد کشتن...

که به قصد ذره ذره آب کردن...

به تو فکر می کنم...

به وسعت کلماتی که به زبان نمی آیند...

 

در من کلماتی است...

که هنوز پنهان مانده اند...

گویی جز تو...

کسی نباید آنها را بشنود...

و من با تمام خصلت هایم...

با تمام عادت ها و لغزش ها...

هنوز تو را دوست دارم...

و جز تو به کسی فکر نخواهم کرد...

میان ابرها

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/03/14 19:01 ·

به میان ابرها بیا...

میان ابرهای خاکستری...

که آسمان را پنهان کرده اند...

بگذار روزی دیگر را...

در کنار هم...

غرق در رویاهای خود...

و پنهان از همه...

در میان مردم این شهر...

پرسه بزنیم...

 

بیا و بگذار...

ما هم در میان گردش این روزگار...

بر خلاف همه مسیرها...

آن مسیری را برویم که...

در ناخودآگاه ما...

ما را به سوی رفتن می کشاند...

مهم نیست کجا باشد...

مهم بودن توست...

در کنار یک دنیا تنهایی...

 

نباشی...

دلم می خواهد نباشم...

پس در ابری ترین روزها...

مخفیانه به زندگی خیره می شوم...

و برای دل گم شده ام...

شعر می گویم...

برای دلی که...

یک بار برای همیشه...

با تو رفت...

 

بیا و بگذار...

در ابری ترین هوای این شهر...

کسی را داشته باشم...

تا هر وقت دلم گرفت...

در چشم هایش...

یک دل سیر غرق شوم...

و از این جهان خاکستری...

دور و دور تر شوم...