متولد
·
1400/06/09 18:54
·
به دل فصل ها خواهم زد...
به دیدار پاییز می روم...
تا رقص پایانی برگ ها را...
در میان تصاویر رنگارنگ پاییز...
به تماشا بنشینم...
می خواهم حال خوش را...
حتی در حال بد...
ببینم و یاد بگیرم...
اگر عمری بود...
به زمستان کوچ خواهم کرد...
تا به مرز سپیدی برسم...
آنجا که نامش مرگ است...
اما نه مرگی سیاه...
بلکه سپیدِ سپید...
می خواهم مرگ میان زندگی را...
ببینم واگر قرار شد بمیرم...
مرگم سپید باشد...
از تمام این ها که بگذرم...
بار دیگر متولد خواهم شد...
به بهار زیبا خواهم رسید...
و آنگونه که باید...
زندگی را خواهم دید...
و باز تکرار و تکرار...
تا فراموش نکنم...
من آمده ام تا زندگی کنم...
در بهترین و بدترین شرایط...