واژه های از جنس آسمان

هزاران هزار آرزو

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/14 22:36 ·

شب است و دنیای از رویا...

شب است و آرزوهای که...

یکی پس از دیگری...

در سیاهی شب محو می شوند...

دیگر آرزویی نمانده...

جز بر آورده شدن آرزوی دیگران...

از ما که گذشت آن که نمی باید...

بگذار آرزوی دیگران برآورده شود...

 

به رنگ شب و آسمان...

هر چه آرزو بود...

پر شکسته پرید تا دیر نشده...

برود که بعد از این...

هر چه پیش آید...

دیگر نه رویا خواهد بود و نه آرزو...

فقط اتفاقی است که...

 دیر و دور از ما افتاده...

 

امشب و هر شب...

هزاران هزار آرزو...

از در دل آدم ها...

چون پرنده ای بر خواهد خاست...

با مقصدی مشخص...

اما اغلب در میان تاریکی شب...

به مقصد نخواهند رسید...

مثل کلاغ آخر قصه ها...

انتهای جاده

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/25 19:12 ·

انتهای جاده ها...

کاش کسی منتظر باشد...

تا مسافر با دیدنش...

خستگی اش را در کند...

سفر بی هدف مقصد ندارد...

اگر هم سفری انجام بگیرد...

ناتمام خواهد ماند...

 

جاده ای را که...

در مقصدش تو باشی...

با سر باید پیمود...

و در هر قدمش...

جانی دوباره گرفت...

رویایی شگرفی دارد جاده ای...

که به تو ختم می شود...

 

نمی دانم چند...

دیدار از دست رفته داریم...

در این مدت که...

نیستی و نیستم...

اما من در تمام این بی خیالی ها...

ثانیه به ثانیه...

دلتنگ تو بودم...

 

نفرین به فاصله ها...

که آدم ها را از هم دور کرده...

من از مقصد نخواهم گذشت...

بار دیگر در مسیر زمان...

بر خواهم گشت...

تا شاید بار دیگر...

اتفاقی محال را محتمل کنم...

کاش تو هم این را بخواهی...