بین من و شب
در تاریکی شب...
بر صفحه سیاه شب...
نام کسی را نوشتم...
تا برای همیشه بماند به یادگار...
این یک راز هست...
بین من و شب...
که ممکن است تا همیشه...
ناگفته بماند...
من در شبی سپید...
پا نهادم در سیاهی شب...
رد پایم هنوز هم...
بی اثر مانده...
انگار که هرگز نیامده باشم...
با شب خواهم ماند...
همانطور که شب...
برای من مانده...
هر آدمی در خود یک شب دارد...
که با تمام سیاهی اش...
خود را در آن می بیند...
اگر توانست با خود...
از میان آن شب بیرون بیاید که هیچ...
اما اگر خود را هر بار...
در میان آن شب جا گذاشت...
یعنی تمام عمر خود را بدهکار است به خود...