واژه های از جنس آسمان

قصه واقعی

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/12/04 22:37 ·

شاید نامت را...

در کتاب های زیادی بتوان یافت...

اما داستان من با تو...

با تمام داستان های دنیا فرق دارد...

حتی با نام تو...

می توان قصه های مختلفی نوشت...

هر مقطع از آشنایی ما...

خود یک قصه جداست...

 

حتی همین حالا هم...

قصه ای تازه آغاز شده...

جدا از تمام قصه های اخیر...

شاید نامت را...

به ظاهر در این کلمات...

جا نداده باشم...

اما حرف به حرف این کلمات...

از تو یاد می کنند...

 

قصه آشنایی است...

شاید بارها...

در رمان های مختلف خوانده باشیم...

اما این خود قصه واقعی است...

قصه ای که جریان دارد...

زنده است و نفس می کشد...

نه قصه ای که...

در کتاب ها محبوس شده...

بین من و شب

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/02 22:22 ·

در تاریکی شب...

بر صفحه سیاه شب...

نام کسی را نوشتم...

تا برای همیشه بماند به یادگار...

این یک راز هست...

بین من و شب...

که ممکن است تا همیشه...

ناگفته بماند...

 

من در شبی سپید...

پا نهادم در سیاهی شب...

رد پایم هنوز هم...

بی اثر مانده.‌..

انگار که هرگز نیامده باشم..‌.

با شب خواهم ماند...

همانطور که شب...

برای من مانده...

 

هر آدمی در خود یک شب دارد...

که با تمام سیاهی اش...

خود را در آن می بیند...

اگر توانست با خود...

از میان آن شب بیرون بیاید که هیچ...

اما اگر خود را هر بار...

در میان آن شب جا گذاشت...

یعنی تمام عمر خود را بدهکار است به خود...