در انتظار آسمان
·
1400/10/09 22:15
·
چنان آسمان را...
به هم می فشارم...
که گویی سقوط ابر قطعی است...
تمام زمین را...
پر کرده اند از ابرهای خاکستری...
شاید این بار ابرها...
از زمین سمت آسمان باریدند...
*
از چشم های باد...
حرف های تازه ای می توان خواند...
از دستان صبح...
در کرانه دور خون می چکید...
گویی خورشید تمام شب را...
در انتظار آسمان...
خون گریسته بود...
*
گاهی یک خاطره...
از عمق دیروز ها...
با پاهای خود می آید تا...
ثابت کند که دوستی...
نمرده است و...
جای زیر خاکستر...
همیشه روشن بوده است...