رنگ فریاد
رنگ فریاد شده ام...
هر که مرا می بیند...
به سکوت می اندیشد...
در شبی بارانی...
تا فکر را...
بفرستد پشت ابرهای که...
ماه را پنهان کرده اند...
به راستی...
چقدر راه مانده تا...
ادامه هنین سه نقطه های همیشگی...
تا پایان سانسور کلماتی که...
فریاد دل است...
مگر چقدر دور شده ام...
که چشم هایم تار شده...
آسمان را دوست دارم...
و ماه و شب را...
اما می دانم تا همیشه...
نمی توان ساکن آسمان شد...
یا که در شب به انتظار ماه ماند...
پس هر بار به زمین نگاه می کنم...
یادم می آید که من...
در گِل سرشته خود مانده ام...