برگردیم به پنجره
·
1400/02/04 19:27
·
باد پشت پنجره می جنبد...
انگار دنبال کسی است...
تا پیامش را برساند...
پشت به پنجره می ایستم...
چون دیگر کسی برایم نمانده...
تا بخواهم منتظر باشم...
من و این کلمات...
از حالا فقط...
برای هم خواهیم بود...
من از او می گویم او از من می نویسد...
آینده در دست تعمیر است...
این را می توان...
در چشم هر آدمی خواند...
اما تو باور نکن...
آینده ای که بخواهد تعمیر شود...
خیلی دوام نخواهد آورد...
حتی ممکن است...
تا رسیدن به زمان حال...
باز جایی خراب شود...
و اصلا به ما نرسد...
برگردیم به پنجره...
به آسمان...
به تکه ای ابر...
که خیال را با خود...
می برد تا دور دورها...
فقط مزرعه می ماند...
و درختی که...
چند وقت پیش خواب آره را دیده بود...
خوابش تعبیر شده بود...
و حالا دیگر خواب نمی بیند...