دورتر از فاصله ها
چه ساده است دوست داشتن...
و چه سخت است باز دوست داشتن...
وقتی قرار نیست هیچ اتفاقی بیفتد...
مثل هوای گرمی که...
در یک روز ابری...
آدمی را بی قرار می کند...
چه بی قراری بی سر انجامی است...
این گونه دوست داشتن...
کلافه ام...
و در پی راهی که...
بتوان سر صحبت را باز کرد...
اما می ترسم از این که...
بار دیگر با یک تشکر رسمی...
سر و ته این همه تلاش را...
به هم آوری...
و من باز برگردم به دنیای خودم...
می دانستم دوست داشتنت...
سخت خواهد بود...
اما نمی دانستم از همین ابتدا...
تو هم دست سختی ها خواهی شد...
کاش حداقل تو کنارم بودی...
نه در مقابلم...
و حتی دور تر از فاصله ها...
کم نمی آورم...
خواهم ایستاد تا آخرش...
فقط خدا کند تو...
خسته نشوی...
که آن وقت من به پایان خواهم رسید...
و پایان برای من...
بلاتکلیف ترین کار خواهد بود...