واژه های از جنس آسمان

هیچ چیز

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/20 19:21 ·

دنیای زیبای نیست...

هر چند همه چیز هست...

جز آن که باید باشد...

چطور می شود تنهایی...

به تماشای آسمان نشست...

و به ستاره ها نگاه کرد...

اما در میان میلیون ها ستاره...

یک جفت چشم برای نگاه نداشت...

 

پرواز در آسمان ابری...

اصلا زیبا نیست...

وقتی نگاه پرنده خاکستری شود...

از تمام آسمان...

چه چیز را خواهد دید جز ابر...

مگر رویاها در همین آسمان نیست...

پس چرا از آن همه رنگ...

سهم ما از هم خاکستری است...

 

بعد تو...

پرواز را فراموش کرده ام...

حتی در حیاط خلوت آسمان کسی هم...

نگاه نکردم تا مبادا...

قلب تو را نشکسته باشم...

اما تا بخواهی...

در و دیوار این دل...

در من فرو ریخت...

 

تمام اتاق...

بی رنگ شده...

از کل اینجا فقط...

یک سطح مسطح باقی مانده...

و سقفی که شب را تداعی می کند...

دیگر تا چشم کار می کند...

هیچ چیز به چشم نمی آید...

حتی دیوارها...

انگار هیچوقت هیچ چیز اینجا نبوده...

ناتمام

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/19 19:15 ·

من می روم و تو می روی...

چیزی نمی ماند از ما...

جز اندوهی دلگیر....

از عمری که هرگز نداشته ایم...

اندوهی که هر لحظه...

خود را به رخ زندگیمان می کشاند...

مثل تمام خط و خطوطی که...

اولین بار در آیینه می توان دید...

 

 

بله روزگار...

در دل تیر تابستان هم...

می تواند سرد شود...

همانطور که...

در روزهای سرد زمستان گرم شده بود...

درست مثل ما آدم ها...

وقتی...

 

گاهی حرف ها...

ناتمام می ماند...

چون از همان ابتدا...

ته حرف ها مشخص است...

کاش ته دوست داشتن آدم ها هم...

از همان نگاه اول...

در عمق چشم ها مشخص بود...

تا این حجم از دلتنگی...

در هوای تنهایی حس نشود...

 

هوا همان هواست...

من همان من هستم...

اما تو...

دیگر در هیچ کجا نیستی...

من هنوز هم مثل خودم...

هر شب دلتنگ دیدن ماه...

در آسمان هستم...

اما آسمان اینجا خاکستریست...

حال و هوا

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/17 19:09 ·

یک آسمان پر ابر...

و بارانی گاه گاهی...

و هوای خنک تابستانی...

هر کسی را دلتنگ می کند...

برای یک قدم زدن رویایی...

اما در واقعیت...

نه در دنیای خاکستری رویا...

 

امروز هوا، هوایی شده...

برای تمام کسانی که...

این روزها همدیگر را دارند...

و غم انگیز...

برای همه ما آدم های تنها...

جالب نیست آیا...

یک هوا و دو حال و هوا...

 

سرزمین رویاها...

همه این ها را دارد...

هر لحظه می توان رویا ساخت...

با هر حال و هوایی...

و با هر کسی که دوستش داریم...

اما دنیای زیبای نیست دنیای رویا...

تا وقتی که واقعیت پیدا نکند...

 

نمی توان به آدم ها اعتماد کرد...

که آن ها هم مثل هر هوایی...

روزی هوایی می شوند...

می روند و بار دیگر...

هرگز تکرار نمی شوند...

حتی اگر تکرار شوند هم...

دیگر آن حال هوای گذشته را ندارند...

چای سرد

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/16 19:19 ·

به آینده می اندیشم...

به روزهای با تو بودن...

و در همان حال...

به روزهای که بی تو سپری خواهد شد...

من آمادگی این را دارم که...

در هر حالتی زندگی کنم...

چه با تو چه با رویای تو...

 

غم امروز به کنار...

به فردا بیندیش...

به آن روز که راه ها به انتها می رسند...

و ته جاده فقط تو هستی...

و یک آیینه...

که ناگزیر باید با خودت روبرو شوی...

چه جوابی خواهی داد به خودت...

برای این عشقی که پس زدی...

 

همه این ها به کنار...

چه چیزی داری برای تمام عصر های که...

ناگزیر باید تنها بنشینی...

و اینقدر در خاطره ها...

پرسه بزنی که در انتها...

تو بمانی و یک فنجان چای سرد...

که حتی رمقی برای تعویض آن چای هم نداشته باشی...

 

آدم تنها...

از یک سنی به بعد...

انگیزه نفس کشیدن هم ندارد...

چه برسد به این که...

بخواهد برای خودش زندگی بسازد...

نمی دانم کدامیک از ما...

زودتر خسته می شود...

اما با خودم قرار گذاشتم از هر راهی که رفتی...

من هم از همان راه بروم...

فصل عشق

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/15 19:04 ·

عشق سایه ندارد...

می آید...

دچار می کند...

و تا همیشه خواهد ماند...

حتی اگر کسی نفهمد که تو عاشقی...

حتی اگر خودت نخواهی عاشق بمانی...

و حتی اگر او نخواهد...

تو عاشقش باشی...

 

فصل عشق که بگذرد...

دیگر بر نخواهد گشت...

اما آدم های عاشق...

هر چند کوتاه...

از دور یا نزدیک...

به فصل عشق بر خواهند گشت...

هر چند که از فصل عشق...

فقط یک تصویر مانده باشد...

 

فصل عشق...

می تواند کوتاه باشد...

یا ادامه دار...

همه چیز دست خود آدم هاست...

که چطور با هم کنار بیایند...

و نگاهشان چقدر خالص باشد...

و تا چه زمانی خالص بماند...

 

من باور نمی کنم هرگز...

که عشق هم بمیرد...

فقط کم رنگ می شود...

از بس که آدم ها می ترسند...

به عشق فکر کنند...

پس در ظاهر هم که شده...

سعی می کنند عشق را فراموش کنند...