رویای زود گذر
دیگر کسی زیر باران قدم نمی زند...
باران یک رویای زود گذر بود...
که دیگر از سر آدم ها افتاد...
زندگی یک اتفاق ساده بود...
که ما آن را پیچیده کردیم...
هر کس این را فهمید...
رفت و هرگز برنگشت...
انگار تمام عمر منتظر این واقعیت بود...
آن چه اتفاق می افتد...
تکرار یک حادثه است...
که آدم ها را خواهد گذراند...
از میان خاطره هایش...
زمستان تمام نقش زمین را...
پاک خواهد کرد...
و باران بار دیگر تمام آن نقش ها را...
از نو تکرار خواهد کرد...
انگار دنیا را...
روی دور تند قرار داده اند...
تا تمام دلخوشی های آدم ها...
با سرعت هر چه بیشتر...
به پایان برسد...
گاهی مزه یک استکان چای هم...
قابل درک نیست...
از بس تمام چای های ما سرد شد...