مسیحا
·
1400/12/16 22:22
· خواندن 2 دقیقه
چنان به بوی باران حساسم...
که هر بار به جای آسمان..
من خاکستری می شوم...
و با شنیدن صدای باران...
تنها به این فکر می کنم که...
امروز کلمات...
از کدام خاطرات خواهند گفت...
و کدام رویا را خواهند بارید...
روزهای بارانی...
هیچ پرنده ای...
به آسمان فکر نمی کند...
پرواز یک رویاست...
که به فردا وعده داده خواهد شد...
کاش آدم ها هم...
بالی برای پرواز نداشتند...
تنهایی در روزهای بارانی قشنگ نیست...
روزهای زیادی مانده...
که هنوز خاکستری نشده...
باران برای تمام آن روزها...
بی شک خاطره ای را...
زنده خواهد کرد...
باران هم مسیحاست...
کاش باران می توانست آدم ها را هم...
بار دیگر زنده کند...