درد کلمات
سنگ میشوم...
هر روز بزرگ و بزرگتر...
شاید روزی کوهی شدم...
تا از فرازم به دیدار دنیا بیایند...
صبور و آرام...
مثل کسی که احساس ندارد...
اما تمام من...
پر است از حس های مرده و انبار شده...
شاید روزی...
چون آتشفشان...
احساسم فوران کند...
اما مطمئنا آن همه احساس...
به کسی آسیب نخواهد زد...
چون من...
معنی درد را می دانم...
نخواهم گذاشت کسی...
این درد ها را با خود ببرد...
من شعر خواهم شد...
و کلمات از من فوران خواهد کرد...
تا هر کسی مرا خواند...
دردم را ببیند...
اما درد کلمات کجا...
و دردی که من آن را حس کردم کجا...
ته کلماتم خواهم نوشت...
دوستت دارم...
تا تلخی این احساس...
در من بماند...
و کام هر کسی که آن را خواند...
شیرین شود...