تابوت زمان
هیچ پرنده ای...
برای پاییز آواز نخواهد خواند...
آواز پاییز...
سقوط برگ هاست...
آغازش صدایی همگام با زمزمه بادست...
همراه خش خش زیر پای آدم ها...
تنینش پارادوکس رنگ ها...
و پایانش عریانی است...
حکایت پاییز...
حکایت جنگی است خونین...
اگر چه آغازش رنگی است...
پایانش صحنه ای ست صامت...
بی رنگ و سیاه و سپید...
که آسمان و زمین را به هم دوخته...
با چنگ های دو طرفه درخت....
که در دل زمین و آسمان فرو رفته...
تمام عاشقانه های پاییز را...
باد با خود برد...
در خاکسپاری برگ ها به دست باد...
آئینه ها شاهد بودند که...
در تابوت زمان...
آدم ها را تک و تنها...
از میان دیروز بیرون می کشند...
و به سوی فردا ها می برند...