واژه های از جنس آسمان

نشانه به نشانه

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/30 12:43 ·

نشانه به نشانه...

تو را حذف می کنم...

خاطره به خاطره...

تو را به دست فراموشی می سپارم...

نه من مرد ماندم و نه تو آدم آمدن...

پس دیر یا زود آن اتفاقی که باید می افتد...

هر چند من هرگز اینطور...

نمی خواستم دوست داشتن را...

 

فصل تازه ای در راه است...

این را فردا که از راه برسد...

پیغامش را خواهد آورد...

من پس از این همه تکرار...

و بعد از این همه سال...

دیگر خوب می دانم که...

هر چیزی وقت و فصلی دارد...

وقتی گذشت دیگر گذشت...

 

من نمی توانم دنیا را...

متوقف کنم یا که تغییر بدهم...

و هرگز چنین قصدی هم ندارم...

من در هر گام...

به خودم نگاه می کنم...

و بعد از این...

مدام در حال تغییر خود هستم...

آن هم آن طور که دوست دارم...

سخت و مغرور

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/28 14:12 ·

به کلاغ های سیاه...

بگویید بروند و همه جا...

جار بزنند که زمستان...

به آخرین ایستگاهش نزدیک می شود...

بگویید که آماده باشند تا...

با اولین شکوفه ها...

برگردند به خانه...

که زمستان دیگر نای برای ماندن ندارد...

 

بگذار بعد از این...

فقط گذر زمان باشد و گذر زمان...

از فصل ها که هیچ...

از گذشت سال ها هم...

دیگر کاری بر نخواهد آمد...

هیچ نشانه ای دیگر نمانده...

تمام راه ها یا بسته شده اند...

و یا که به سمت ناکجا پیچیدند...

 

بعد از این...

مثل درختی خواهم بود...

که به یکباره برگ هایش...

خشک شد و فرو ریخت...

در پی آن سرشاخه ها و شاخه ها...

از او یک تنه خشک و بی رو مانده...

که حتی به چشم های هیزم شکن...

بیش از حد سخت و مغرور است...

صاحب پیام

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/28 22:02 ·

و صدای فریادی که...

در تمام وجودم هست...

صدایی آشنا که...

پیامی ناآشنا همراه خود دارد...

من هرگز نفهمیدم...

چرا این صدا در من...

مثل یک زمزمه ادامه دارد...

یا که چرا مدام تکرار می شود...

 

میگن صداها محو نخواهند شد...

حتی اگر قرن ها بگذرد...

همچنان در جو باقی می ماند...

شاید سال ها و قرن ها بعد...

زمان تجزیه این صداها...

صدای مرا هم از میان بی شمار صدا...

تجزیه تحلیل کنند...

وقتی که نامت را مکرر صدا کردم...

 

بی شک برای هر صدایی...

معنایی وضع شده...

و برای هر پیامی، صاحب پیامی هست...

مثل زمزمه باد در گوش پنجره ...

یا اواز پرنده از لا به لای شاخه ها...

یا حتی نگاه سرشار از سکوت آسمان...

به ماه در امتداد شب...

و تو نشانه ای از همه این صداها هستی...

خود درد

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/26 22:46 ·

با من بیا...

بگذار آرام و بی صدا...

بگذریم از خود...

اینجا چیزی برای ماندن ندارد...

جز اندوه یک خواب ناتمام...

روزگار منتظر کسی نخواهد ماند...

اگر گذشت و تو ماندی...

دیگر هرگز نخواهی رسید...

 

ماندن...

هم رنگ درد خواهد بود...

و رفتن...

هم رنگ جماعت شدن...

این یکی را...

تعبیر به عشق می کنند...

و آن یکی را...

هوس زندگی کردن...

 

آن که ماند...

خود درد است...

و آن که رفت...

رفت تا زندگی کند...

غافل از آن که زندگی...

قانون های خودش را دارد...

رفتن تعهد نمی آورد...

و آن که رفت مدام باید برود...

فرکانس خاص

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/11/25 22:42 ·

شاید بهتر باشد با واژه ها...

خداحافظی کنم...

وقتی قرار است اول و آخرش...

در تنهایی خود بمانم...

آدمی که برای حرف زدن با خودش...

به واژه ها نیاز ندارد...

و قرار نیست حرف های را که می داند...

با صدای بلند با خودش تکرار کند...

 

واژه ها شاید...

یک باریکه ای باشند...

که بی وقفه...

در حال رد شدن از ذهن آدمی است...

یک موج یا فرکانسی خاص...

که فقط از ذهن خود آدم می گذرد...

هیچ دو آدمی...

یک فرکانس مشترک نخواهند داشت...

 

آدم ها هر کدام...

یک مسیر جدا دارند...

که برای رسیدن به آن...

مدام بی تابی می کنند...

بی آن که بدانند...

در نهایت کل این مسیر...

نامش خواهد شد زندگی...

و در انتها هیچ خبری نخواهد بود...