خود درد

a1irez1 · 22:46 1400/11/26

با من بیا...

بگذار آرام و بی صدا...

بگذریم از خود...

اینجا چیزی برای ماندن ندارد...

جز اندوه یک خواب ناتمام...

روزگار منتظر کسی نخواهد ماند...

اگر گذشت و تو ماندی...

دیگر هرگز نخواهی رسید...

 

ماندن...

هم رنگ درد خواهد بود...

و رفتن...

هم رنگ جماعت شدن...

این یکی را...

تعبیر به عشق می کنند...

و آن یکی را...

هوس زندگی کردن...

 

آن که ماند...

خود درد است...

و آن که رفت...

رفت تا زندگی کند...

غافل از آن که زندگی...

قانون های خودش را دارد...

رفتن تعهد نمی آورد...

و آن که رفت مدام باید برود...

با من بیا...

بگذار آرام و بی صدا...

بگذریم از خود...

اینجا چیزی برای ماندن ندارد...

جز اندوه یک خواب ناتمام...

روزگار منتظر کسی نخواهد ماند...

اگر گذشت و تو ماندی...

دیگر هرگز نخواهی رسید...

 

ماندن...

هم رنگ درد خواهد بود...

و رفتن...

هم رنگ جماعت شدن...

این یکی را...

تعبیر به عشق می کنند...

و آن یکی را...

هوس زندگی کردن...

 

آن که ماند...

خود درد است...

و آن که رفت...

رفت تا زندگی کند...

غافل از آن که زندگی...

قانون های خودش را دارد...

رفتن تعهد نمی آورد...

و آن که رفت مدام باید برود...