هوای راکد
هوا راکد مانده...
نه نسیمی و نه بادی...
خبری از هوای دوست داشتن نیست...
تنهایی است و تنهایی...
هوا دم کرده از بی کسی...
می رود تا خاطره ها...
خشک شوند در این گرما...
می ترسم جرقه ای بزند و...
بسوزاند تمام رویاها را...
نشانه ای بفرست از خودت...
از باران و هوای خنک...
تا بدانم هنوز هم مشتاقی...
به چتر و هوای دو نفره...
مهم نیست باران باشد یا نه...
تو که باشی کافیست...
دلم می خواست...
در میان رقص برگ ها...
پرواز را با دست هایت...
در خیابان های شهر...
لمس می کردم...
همانطور که...
روزی در گوشه ی از شهر...
نگاهت را با چشمانم لمس کردم...
نمی دانم بعد پرواز...
چه بر سر رویاها خواهد آمد...
و هر چند که سقوط را دوست ندارم...
اما من بارها با تو...
دچار سقوط شده ام...
و هنوز از فکر پرواز با تو...
برای خودم رویا می سازم...