واژه های از جنس آسمان

هوای راکد

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/03 19:25 ·

هوا راکد مانده...

نه نسیمی و نه بادی...

خبری از هوای دوست داشتن نیست...

تنهایی است و تنهایی...

هوا دم کرده از بی کسی...

می رود تا خاطره ها...

خشک شوند در این گرما...

 

می ترسم جرقه ای بزند و...

بسوزاند تمام رویاها را...

نشانه ای بفرست از خودت...

از باران و هوای خنک...

تا بدانم هنوز هم مشتاقی...

به چتر و هوای دو نفره...

مهم نیست باران باشد یا نه...

تو که باشی کافیست...

 

دلم می خواست...

در میان رقص برگ ها...

پرواز را با دست هایت...

در خیابان های شهر...

لمس می کردم...

همانطور که...

روزی در گوشه ی از شهر...

نگاهت را با چشمانم لمس کردم...

 

نمی دانم بعد پرواز...

چه بر سر رویاها خواهد آمد...

و هر چند که سقوط را دوست ندارم...

اما من بارها با تو...

دچار سقوط شده ام...

و هنوز از فکر پرواز با تو...

برای خودم رویا می سازم...

در میان این همه مرگ

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/02 19:21 ·

تمام دنیای من...

خلاصه می شود در قبل و بعد این کلمات...

و زمانی که سعی می کنم از تو بنویسم...

من در همین زمان اندک...

زندگی را نفس می کشم...

رویا می سازم...

به دیدار تو می آیم...

لبخندی می زنم...

و گاهی می گریم...

 

آری زندگی کوتاه است...

در حد چند کلمه...

گاهی حتی در حد نگاهی کوچک...

اما این زندگی...

هرگز از یادم نخواهد رفت...

هر وقت که احساس می کنم که مرده ام...

خود را به این رویاهای کوتاه می رسانم...

تا نفسی تازه کنم در میان این همه مرگ...

 

گاهی این قدر می میرم...

که یادم می رود برای چه...

لبخند بر لب دارم...

یا که کجا هستم و چرا...

این همه از خودم دورم...

من که روزی زندگی را...

با چشمانم دیده ام...

چطور باید حالا در بی تفاوتی...

خودم را پشت سر بگذارم...

 

کاش جای آسمان 

آینه ای بود...

تا بعد هر بار که رو به آسمان می کردیم...

خود را می دیدیم...

و راهی را که در آن قرار داریم...

تا بیهوده در پی یک خیال واهی...

خود را اسیر امروز و فردا نمی کردیم...

سلام به تابستان

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/01 19:18 ·

خواب دیدم بارها...
آمدی در فصل های مختلف...
تابستان هم آمد...
اما تو هنوز هم فقط...
در خواب هایم می آیی...
آن هم گاه گداری...
می دانم می آیی آن هم در همین تابستان..‌.
همانطور که سال ها پیش آمدی...

سلام به تابستان...
به ماه تو...
سلام به تو...
به تو ماه آسمان من...
سلام به عشق...
سلام به دوست داشتن های بی انتها...
سلام به دلتنگی های ناتمام...
و بار دیگر سلام بر تو...

به تیر نهفته در چشمانت...
که بر قلب من نشست...
تا همیشه نگاهم...
بر چشمانت خواهد ماند...
بی آن که کسی بفهمد...
مثل رازی سر به مهر...
که در صندوقی مدفون مانده باشد...

من از راه دل خواهم آمد...
برای خوش آمد گویی تابستان...
به تو ای دختر تابستان...
شاید عشق را...
در همین فصل بر آدم ها عرضه داشتند...
که تو آمدی...
و من برای دوست داشتنت...
تمام فصل ها را پشت سر گذاشتم...