واژه های از جنس آسمان

میان ابرها

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/3/14 19:01 ·

به میان ابرها بیا...

میان ابرهای خاکستری...

که آسمان را پنهان کرده اند...

بگذار روزی دیگر را...

در کنار هم...

غرق در رویاهای خود...

و پنهان از همه...

در میان مردم این شهر...

پرسه بزنیم...

 

بیا و بگذار...

ما هم در میان گردش این روزگار...

بر خلاف همه مسیرها...

آن مسیری را برویم که...

در ناخودآگاه ما...

ما را به سوی رفتن می کشاند...

مهم نیست کجا باشد...

مهم بودن توست...

در کنار یک دنیا تنهایی...

 

نباشی...

دلم می خواهد نباشم...

پس در ابری ترین روزها...

مخفیانه به زندگی خیره می شوم...

و برای دل گم شده ام...

شعر می گویم...

برای دلی که...

یک بار برای همیشه...

با تو رفت...

 

بیا و بگذار...

در ابری ترین هوای این شهر...

کسی را داشته باشم...

تا هر وقت دلم گرفت...

در چشم هایش...

یک دل سیر غرق شوم...

و از این جهان خاکستری...

دور و دور تر شوم...

سقف آسمان

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/3/5 19:25 ·

از میان قطره های باران...

می توان رسید به ابرها...

در میان دنیای خاکستری مه آلود...

که در اندیشه زمین...

با آسمان لج کرده...

و آفتاب را...

در لا به لای ابرها...

چشم انتظار نگه داشته...

پرواز متوقف نشده هنوز...

فقط چشم ها...

کوتاه آمده اند از بلند پروازی...

 

سقف آسمان...

در روزهای ابری...

کوتاه تر از هر زمانی است...

آنقدر پایین که...

می توان غم را در چشمانش دید...

و با هر بار نوازش...

تنهایی اش را لمس کرد...

کاش ماه در ارتفاع دور نبود...

کاش فاصله ها باران بودند...

تا در وقت دلتنگی به زمین می آمدند...

 

اما مگر در این ارتفاع پایین...

می توان دست دراز کرد...

سمت رویاهای بلند...

رویاهای که روزی روزگاری...

با ماه هم قدم بوده اند...

و حالا سرگردان تر از تکه ای ابر...

در پی زمینی هستند تا سر بر آسمانش بسایند...

و بر بالینش زار زار بگریند...

تا اندکی سبک شوند...

از دنیای درد و تنهایی...

خاکستری

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/2/7 19:26 ·

توقف فصل ها در رویاها...
یک اتفاق اتفاقی نیست...
هیچ چیز تغییر نخواهد کرد...
اگر رویایی متوقف شود...
فقط رنگ ها...
هر روز بیشتر رنگ می بازند...
و رو به خاکستری خواهند رفت...
انگار سال ها گذشته باشد...
و بر هر خاطره ای...
به اندازه سال‌ها خاک نشسته باشد...

مثل هوای ابری...
رویایی سایه می اندازد...
بر رنگ خاکستری روز...
می ماند و نمی رود...
بر خلاف آدم ها...
با این که می داند پایان تمام روزها...
تاریک و سیاه است...
اما ابر ها که دل ندارند...
تا بدانند خاکستری...
رنگ مرگ زندگی است...

حتی بهار هم...
با تمام رنگ هایش...
در روزهای ابری...
خاکستری می شود...
و هیچ رنگی بر آن غالب نمی شود...
قسم به...
عطر بهارنارنج پیچیده در خانه...
که ته دل آدم را خالی می کند...
اگر ابر شدی...
یا ببار یا زود بگذر...