واژه های از جنس آسمان

آن روز

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/6/14 19:25 ·

برگ ها با باد رقصیدند...

ابرها به تماشا آمدند...

غم تنهایی سنگین بود...

و همینطور آهنگ طبیعت...

پس باران گرفت...

بار دیگر زمین در خود فرو رفت...

انگار فصلی تازه در راه بود...

فصلی از جنس سرما...

 

دیگر به ساعت نگاه نکن...

آن که رفت...

از دقیقه ها گذشت...

بعد از این...

برای فهمیدن زمان...

به آئینه نگاه کن...

هر چه شکسته تر و سپید تر...

یعنی گذشت زمان بیشتر...

 

دیگر به جاده ها نگاه نکن...

کسی نخواهد آمد...

بعد از این...

فقط خواهد گذشت و گذشت...

رنگ خاطره ها...

خاکستری خواهد شد...

و روزی مثل برف سپید خواهد شد...

آن روز، روز پایان خواهد بود...

هیچ چیز

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/4/20 19:21 ·

دنیای زیبای نیست...

هر چند همه چیز هست...

جز آن که باید باشد...

چطور می شود تنهایی...

به تماشای آسمان نشست...

و به ستاره ها نگاه کرد...

اما در میان میلیون ها ستاره...

یک جفت چشم برای نگاه نداشت...

 

پرواز در آسمان ابری...

اصلا زیبا نیست...

وقتی نگاه پرنده خاکستری شود...

از تمام آسمان...

چه چیز را خواهد دید جز ابر...

مگر رویاها در همین آسمان نیست...

پس چرا از آن همه رنگ...

سهم ما از هم خاکستری است...

 

بعد تو...

پرواز را فراموش کرده ام...

حتی در حیاط خلوت آسمان کسی هم...

نگاه نکردم تا مبادا...

قلب تو را نشکسته باشم...

اما تا بخواهی...

در و دیوار این دل...

در من فرو ریخت...

 

تمام اتاق...

بی رنگ شده...

از کل اینجا فقط...

یک سطح مسطح باقی مانده...

و سقفی که شب را تداعی می کند...

دیگر تا چشم کار می کند...

هیچ چیز به چشم نمی آید...

حتی دیوارها...

انگار هیچوقت هیچ چیز اینجا نبوده...

ناتمام

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/4/19 19:15 ·

من می روم و تو می روی...

چیزی نمی ماند از ما...

جز اندوهی دلگیر....

از عمری که هرگز نداشته ایم...

اندوهی که هر لحظه...

خود را به رخ زندگیمان می کشاند...

مثل تمام خط و خطوطی که...

اولین بار در آیینه می توان دید...

 

 

بله روزگار...

در دل تیر تابستان هم...

می تواند سرد شود...

همانطور که...

در روزهای سرد زمستان گرم شده بود...

درست مثل ما آدم ها...

وقتی...

 

گاهی حرف ها...

ناتمام می ماند...

چون از همان ابتدا...

ته حرف ها مشخص است...

کاش ته دوست داشتن آدم ها هم...

از همان نگاه اول...

در عمق چشم ها مشخص بود...

تا این حجم از دلتنگی...

در هوای تنهایی حس نشود...

 

هوا همان هواست...

من همان من هستم...

اما تو...

دیگر در هیچ کجا نیستی...

من هنوز هم مثل خودم...

هر شب دلتنگ دیدن ماه...

در آسمان هستم...

اما آسمان اینجا خاکستریست...

حال و هوا

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/4/17 19:09 ·

یک آسمان پر ابر...

و بارانی گاه گاهی...

و هوای خنک تابستانی...

هر کسی را دلتنگ می کند...

برای یک قدم زدن رویایی...

اما در واقعیت...

نه در دنیای خاکستری رویا...

 

امروز هوا، هوایی شده...

برای تمام کسانی که...

این روزها همدیگر را دارند...

و غم انگیز...

برای همه ما آدم های تنها...

جالب نیست آیا...

یک هوا و دو حال و هوا...

 

سرزمین رویاها...

همه این ها را دارد...

هر لحظه می توان رویا ساخت...

با هر حال و هوایی...

و با هر کسی که دوستش داریم...

اما دنیای زیبای نیست دنیای رویا...

تا وقتی که واقعیت پیدا نکند...

 

نمی توان به آدم ها اعتماد کرد...

که آن ها هم مثل هر هوایی...

روزی هوایی می شوند...

می روند و بار دیگر...

هرگز تکرار نمی شوند...

حتی اگر تکرار شوند هم...

دیگر آن حال هوای گذشته را ندارند...

تکرار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/3/19 19:14 ·

چه تکرار درد آوری است روزگار...

هر روز همان دیروز است...

که از صبح شروع می شود...

و به نیم شب ها ختم می شود...

رویاهایم همان رویاهاست...

انگار در یک برهه زمانی کوتاه...

زندگی همچنان فقط تکرار می شود...

با این اختلاف که...

من هر روز در نگاه آینه...

سفید و سفید تر می شوم...

و تویی که همچنان نیستی...

 

امروز بعد از مدت ها...

آسمان کمی سبک تر شد...

نمی دانم چرا بغضش را...

بعد از این همه مدت شکست...

شاید وقتی که من خواب بودم...

نسیم خبری آورده بود...

امیدوارم اوضاع...

اینقدر ها که این روزها...

حال و هوای آدم ها نشان می دهد...

بد نباشد...

 

سخت است آدم بود...

سخت است احساس داشتن...

سخت است دلتنگی...

کاش کسی از پیله تنهایی خود...

هرگز خارج نشود...

که پروانه شدن...

یعنی به جرم نداشته...

از قبل محکوم شدن به سوختن...

 

آسمان زود دلش صاف می شود...

اما زود به زود هم خواهد گرفت...

انگار هر چه بزرگتر باشی و آبی تر...

زودتر هم دلت برای آدم ها لک خواهد زد...

و گاهی همین لک زدن ها...

می شود یک دنیایی خاکستری...

که فقط باید بباری تا...

کمی آبی شوی...

تا کسی به عمق دلت پی نبرد...