نا آرامم

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/03/17 19:09 · خواندن 3 دقیقه

نا آرامم...

مثل دریایی که...

در ظاهر آرام است...

اما در داخل خود...

دچار طوفان شده...

و موج به موج خود را...

می کوبد بر شن زار سرد ساحل...

بر می گردد و باز...

مثل کسی که چیزی یادش آمده باشد...

بار دیگر خود را می کوبد بر ساحل...

 

چه بی رحم است...

ساحلی که...

به تماشای این وضعیت ایستاده...

و برای آرام شدن دریا...

سکوت کرده...

و رد چنگ های دریا را...

هر بار با بی‌خیالی خود پر می کند...

تا عمق دردش را نبیند...

 

نا آرامم...

مثل آسمانی که...

صاف و آبی است...

اما پر از تشویش باد است در خود...

و به روی خودش نمی آورد...

که به اندازه عمق خود...

دلتنگ است...

دلتنگ شب و ماه...

دلتنگ زمانی که همه چیزی که میخواست...

در کنار خود احساس می کرد...

 

چه بی رحم هستند خاطرات...

که از او فقط یادش را...

مثل چشمه ای روشن...

در ذهن جاری می کنند...

بی آن که بتوانی...

لحظه ای لمسش کنی...

و بی وقفه می گذراند از مرز خیال...

تمام گذشته ای را که...

تکرارش در آینده...

متوقف مانده...