روز مبادا

a1irez1 · 01:10 1401/04/13

هر بار بعد از روز او...

آسمان چنان دلگیر شد...

و گریست...

زمین چنان سرد شد...

و تیرگی چنان دنیا را گرفت...

که آدم ها پژمردند...

در پارادوکس...

 آمدن و نبودن او...

 

آسمان به فراخنای خود...

رو به آدم ها باز است...

اما حس پرواز...

زمان زیادی است که...

در آدم ها مرده...

صدای شیون بازماندگان سکوت...

در مراسم ترحیم زندگی...

گواه این ادعاست...

 

برای هضم این حجم سنگین...

از کلمات در ابهام...

به باغ خواهم رفت...

با لبخندی سر سری...

و مشغول خواهم شد...

با خیالی که آماده پرواز است...

اما به کجا، بمان...

تو برای من بمان تا روز مبادا...