از جنس باران
·
1400/10/24 22:30
· خواندن 2 دقیقه
کاش می شد مثل باران بود...
وقتی می بارد خودش است...
حرف هایش را...
بی کم و کاست می زند...
مثل ما آدم ها نیست که...
حرفش را بخورد...
یا آنقدر سکوت کند که...
در میان سکوتش گم شود...
میشه باران بود، یک حس خالص...
که نیاز به حرف اضافه ای ندارد...
بودنش را همه می فهمند...
همین که شروع می شود...
همه دوست دارند بیایند دم پنجره...
یا که بروند زیر باران...
و به حرف هایش گوش دهند...
حرف های از جنس دل...
گاهی باران می شوم...
حرف هایم را می بارم...
در قالب کلماتی گنگ...
اینطوری سبک می شوم...
هر چند ناتمام...
مثل یک توده ابر...
که می بارد و می بارد...
تا تمام شود...