دلت که می گیرد
·
1400/06/23 18:59
· خواندن 3 دقیقه
دلت که می گیرد...
باید بنشینی و یکی یکی...
سنگ هایت را با خودت وا بکنی...
که با کدامیک از آنها...
کنار خواهی آمد...
و برای کدامیک از آن ها...
صبر خواهی کرد تا که برایت...
قابل هضم شود...
چاره ی دیگری نیست...
برای دل خودت هم که شده...
باید همیشه کوتاه بیایی...
یا که نه...
به کل فراموشش کنی...
ولی مگر به این راحتی است...
تا کجا می توان...
این طور نسبت به خود بی رحم بود...
همه آن چیز های که دوست داشتی...
و تمام آن رویاهایی را که ساختی...
ناتمام ول کنی...
دلت که می گیرد...
باید بنشینی و صبر کنی...
بگذاری زجه بزند...
به عالم آدم بد و بی راه بگویید...
تو را محکوم کند...
و تو همچنان آرام بمانی...
از درون بسوزی و آه بکشی...
خودت را بچزانی...
تا سر سوزنی از درد درونت کم شود...