خاکستری ترین کلمات
به دریا می روم...
به طوفان امواج تنهایی..
به عمق پاییز سرد...
برگ به برگ جا میگذارم خاطراتم را...
در پس توهای عمر خاکستری...
دیگر بعد از این...
رنگ نخواهد گرفت رویاهای خشکیده...
بعد از این سقوط است و سقوط...
فردا که پاییز برود...
چیزی باقی نخواهد ماند از او...
و بعد از این...
تا همیشه همه چیز...
فقط دوره خواهد شد...
مثل کتابی که بی سرانجام ماند...
و هر بار خوانده می شود تا...
شاید پایانی خوش پیدا کند...
به دریا می روم...
به آسمان...
در میان ابرها فریاد خواهم زد...
تا صدایم را در خاکستری ترین کلمات...
و در عین سکوت ماندگار کنم...
شاید روز کسی آن را...
به گوش باران رساند...
همان بارانی که...
در آن به تنهایی قدم خواهی زد...