آن روز
برگ ها با باد رقصیدند...
ابرها به تماشا آمدند...
غم تنهایی سنگین بود...
و همینطور آهنگ طبیعت...
پس باران گرفت...
بار دیگر زمین در خود فرو رفت...
انگار فصلی تازه در راه بود...
فصلی از جنس سرما...
دیگر به ساعت نگاه نکن...
آن که رفت...
از دقیقه ها گذشت...
بعد از این...
برای فهمیدن زمان...
به آئینه نگاه کن...
هر چه شکسته تر و سپید تر...
یعنی گذشت زمان بیشتر...
دیگر به جاده ها نگاه نکن...
کسی نخواهد آمد...
بعد از این...
فقط خواهد گذشت و گذشت...
رنگ خاطره ها...
خاکستری خواهد شد...
و روزی مثل برف سپید خواهد شد...
آن روز، روز پایان خواهد بود...