واژه های از جنس آسمان

جاده

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/3/24 19:21 ·

به جاده ها بسپارید...

که از مسیر دلتنگی باز خواهم آمد...

از مسیر همان شبی که...

چیزی را در شهر شما...

جا گذاشته ام...

نه برای دیدن و بردنش...

می آیم تا شاید کمی...

از حجم دلتنگی هایم کاسته شود...

 

شاید این بار که آمدم...

همه چیز را همان‌جا...

برای همیشه گذاشتم و سبک بال تر...

سفر کنم به خویشتن...

شاید این سفر فرصت آخری است...

تا خودم را رها کنم...

برای یک پرواز بی انتها...

 

تنها ماندن را...

سالها پیش انتخاب کردم...

همان که وقتی تو آمدی...

خطی قرمز کشیدی بر رویش...

اما حالا من مانده ام...

با خطی قرمز...

که مرا منع می کند بار دیگر از...

زیر پا گذاشتن این قرار...

 

کجای این جاده...

بنویسم من از رفتن بیزارم...

که تمامش را تاریکی گرفته...

و هیچ خط سیاهی...

در تاریکی خوانده نخواهد شد...

جز خط فاصله...

که موهایم را سپید کرد...

تا به همه بفهماند که...

مسیر رفتن همیشه...

 از جاده ها نیست...

شعری از ته دل

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/3/3 19:17 ·

از چشم پرنده ای سیاه...
قصه ای تازه خواندم...
قصه ای بی پایان...
که فقط می توان با آن...
در میان رویاها سیر و سفر کرد...
مگر زندگی چیست...
لمس یک شعر زیبا...
در غالب احساس ناب...
که نامش شده دوست داشتن...
اما تا کجا...

چه پرواز زیبایی خواهد بود...
نشستن بر بالین رویایی...
که همه عمر تو را...
تنها نگذاشته...
اما تو هم نتوانستی لمسش کنی...
مثل غریبه ای که...
هر بار سمتش دست دراز کردی...
قدمی فاصله اش را بیشتر کرد...
تا کجا خواهد رفت...
دوری مگر چقدر خواستنی تر است...

من هنوز...
همان آسمانم...
و آسمان خواهم ماند...
جوری که هم باشم و هم نباشم...
تا در دلم باشی و ندانی...
که نزدیکتر از هر کسی...
برای دیدنم باید چشم ها را ببندی...
و تمام وجود احساس شوی...
آن وقت مرا در ورای وجودم لمس خواهی کرد...
مثل شعری از ته دل...