تکرار
چه تکرار درد آوری است روزگار...
هر روز همان دیروز است...
که از صبح شروع می شود...
و به نیم شب ها ختم می شود...
رویاهایم همان رویاهاست...
انگار در یک برهه زمانی کوتاه...
زندگی همچنان فقط تکرار می شود...
با این اختلاف که...
من هر روز در نگاه آینه...
سفید و سفید تر می شوم...
و تویی که همچنان نیستی...
امروز بعد از مدت ها...
آسمان کمی سبک تر شد...
نمی دانم چرا بغضش را...
بعد از این همه مدت شکست...
شاید وقتی که من خواب بودم...
نسیم خبری آورده بود...
امیدوارم اوضاع...
اینقدر ها که این روزها...
حال و هوای آدم ها نشان می دهد...
بد نباشد...
سخت است آدم بود...
سخت است احساس داشتن...
سخت است دلتنگی...
کاش کسی از پیله تنهایی خود...
هرگز خارج نشود...
که پروانه شدن...
یعنی به جرم نداشته...
از قبل محکوم شدن به سوختن...
آسمان زود دلش صاف می شود...
اما زود به زود هم خواهد گرفت...
انگار هر چه بزرگتر باشی و آبی تر...
زودتر هم دلت برای آدم ها لک خواهد زد...
و گاهی همین لک زدن ها...
می شود یک دنیایی خاکستری...
که فقط باید بباری تا...
کمی آبی شوی...
تا کسی به عمق دلت پی نبرد...