گم کرده ام
·
1400/11/16 22:40
· خواندن 2 دقیقه
نه آسمانم و نه پرنده...
نه رودم و نه دریا...
من آنم که رو به همه این ها...
چشم انتظار ماندم...
رنگ آسمان گرفتم تا...
به رنگ شب شدم...
رود به رود گذشتم تا...
در دریای چشمانش غرق شدم...
من چیزی را گم کرده بودم...
که فقط یک بار دیدم...
کجا و کی را نمی دانم...
اما مطمئنم خودم را در او دیده بودم...
بعد از آن هر کجا رفتم...
و هر رنگی گرفتم...
انگار که دیگر هیچ کجا نبود...
حتی در چشمان خودش...
گم کرده ام...
اکنون سال هاست...
چیزی را به یاد دارم...
که انگار واقعیت نداشت...
شاید خواب بود...
یا رویایی کابوس گونه...
که باید از سر می گذراندم...
تا بعد از آن از هر چه غیر او دل ببرم...